سلام عزیز دلم . مامان جونی امروز عزمم و جزم کردم که وبلاگت رو به روز کنم چون به امید خدا تا تولدت چیزی نمونده و من دارم روز شماری میکنم برای روز تولدت عزیزم . البته تا حدودی هم کارامو کردم چون امسال میخوام به امید خدا دو تا تولد برات بگیرم یکی برای فامیلا یکی دیگه برای دوستای خانوادگی بابایی اینا. خدا ایشالا بهم کمک کنه تا بتونم هردو رو خوب برگزار کنم . راستی امروز با هم دیگه اولین بارون پاییزی رو تجربه کردیم . صبح خیلی قشنگی بود . اونقدر هوا عالی بود و ما چون زود رسیدیم با همدیگه رفتیم تا درکه یه دوری زدیم ولی از ماشین پیاده نشدیم چون بارون خیلی شدید بود تو هم کلی هیجان زده شده بودی و ذوق میکردی . به قول خودت بعدشششششم رف...